داشتم فکر می کردم این کتابهای راز و مثبت اندیشی چقدر به سطحی بودن و در خیال ماندن من دامن زدند و شاید به همین دلیل بوده که خیلی سطحی فکر می کنم وقتی درد داری باید با درد جنگید و شکستش داد نه اینکه فرار کنی به دنیای خوش خیالی.
درد ورنج باعث رشد انسان می شود پس باید با آنها زندگی کرد و اگر هم توانایی شکست شان داشتیم که دیگه چه بهتر و اگر نه که افسردگی به نظرم از سطحی بودن و کم عمق بودن خیلی باارزشتر است. به قول کریستین بوبن: رنج را دوست ندارم، هرگز دوست نخواهم داشت، اما باید قبول کنم آموزگار خوبی است.
کتاب های مثبت اندیشی مثل مسکن هستند دردهای روح را تسکین می دهند مثل اینکه من دندان درد داشته باشم اما هیچ کاری نکنم و فقط مسکن بخورم که آخرش دندان کامل نابود بشود و دقیقا مثبت اندیشی با روح همین کار را می کند و مانع از عبور از دردها و رشد فردی می شود و دردهای روحی پس از مدتی دوباره خودشان را نشان می دهند.
همیشه اگر چیزی در من تغییر کرده و باعث رشد من شده است دردهای عمیقی بوده که با هیچ مسکنی آرام نگرفته و گرنه دردهای عادی که من به زور همین مسکن ها آرام کرده ام که البته همین درد ها بعد مدتی اینقدر عمیق شده و امانم را بریده است.