الان در سایت روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی مطلبی خواندم که باید ساعتها فقط نشست و فکر کرد البته نوشته های محمدرضا غیر از این هم نمی تواند باشد. به نظر شما  کسی که به او عشق می ورزید چه چیزی باید هدیه بدهیم که نشان از عشقی عمیق باشد. خب البته به غیر از جان.

" برای نشان دادن عشقت چیزی که او دوست دارد به دست آورد را هدیه نده، بلکه چیزی که تو دوست نداری از دست بدهی هدیه بده" ولی خب نفهمیدم یکی مثل آن بخریم و هدیه بدهیم یا دقیقا همان را بدون جایگزین کردن آن. الان یاد خودم افتادم که بس که تو هپروت بودم اگر هم به کسی علاقمند می شدم به جای جذب کردن او سعی می کردم نشان بدهم تو خیلی هم برای من مهم نیسی بعد توقع داشتم او بیاید التماس که نه تو را خدا. کلا آدم عجیب و غریبی بودم و البته الان هم فکر کنم باشم. نمی دونم این رفتار از کجا نشات گرفته ولی فکر کنم چون در کودکی برای جلب توجه بزرگترها نصف سال قهر بودم و حتی برای غذا خوردن هم سر سفره نمی رفتم وباید با التماس بهم غذا می دادند. چقدر دنیای کودکی در بزرگسالی تاثیر دارد و سرنوشت آدمها بسته به تربیت آن دوران دارد. دوست دارم زمان به عقب برمی گشت و می رفتم خود کوچولوم را در آغوش می گرفتم و پابه پای غصه هاش، غصه می خوردم وبا شادی هاش شادی. آآآآخ که چقدر آن کوچولوی خجالتی تنها بود و بی پناه.