من به خودم قول داده بودم هرروز وبلاگ را به روز کنم ولی یا حوصله نداشتم یا وقتش ولی وجدانم راحت نبود در این سه روز همش فکر بودم با اینکه تو این وبلاگ به صورت ناشناس می نویسم و کسی هم مطالب را نمیخواند.

 هیچ ایده ای هم به ذهنم نمی رسید. راستش دوست دارم قصه گوی خوبی باشم در صورتی که هیچ وقت نمی توانستم چیزی را با جزییات تعریف کنم و همیشه خیلی کوتاه صحبت میکنم ولی باید تمرین کنم و نمیدونم از کجا باید شروع کنم فکر کنم قصه گویی هم روی قدرت بیان و هم ارتباطات تاثیر خوبی می گذارد و همیشه با اینکه دروس مدرسه را خیلی خوب یاد می گرفتم ولی نمیتوانستم به کسی درس بدهم چون اینقدر خلاصه می گفتم که کسی نمی فهمید آخرش چی گفتم البته شاید این مربوط به سطحی بودنم باشد ولی به هر حال اگر بتوانم قصه را جذاب تعریف کنم که طرف مقابل را مسحور و مشتاق کند قطعا در همه ی جنبه های زندگیم تاثیر فوق العاده خواهد داشت و این هم می دانم کلید همه درهای عالم تمرین هست و مراقبه با اینکه خودم هیچ وقت این نکته را به درستی رعایت نکردم و همیشه بعد مدتی که عمل نکردم افسوس و حسرت هست و دوباره فراموشی و دوباره حسرت و همینطور تا الان آمدم جلو البته جلو از نظر گذر زمان نه پیشرفت. 

می دانم اگه در وبلاگ نویسی هم کوتاهی کنم حتما روزی افسوس خواهم خورد و یک حسرت تهوع آور شدید مثل همین چند روز.