قصه گویی

من به خودم قول داده بودم هرروز وبلاگ را به روز کنم ولی یا حوصله نداشتم یا وقتش ولی وجدانم راحت نبود در این سه روز همش فکر بودم با اینکه تو این وبلاگ به صورت ناشناس می نویسم و کسی هم مطالب را نمیخواند.

 هیچ ایده ای هم به ذهنم نمی رسید. راستش دوست دارم قصه گوی خوبی باشم در صورتی که هیچ وقت نمی توانستم چیزی را با جزییات تعریف کنم و همیشه خیلی کوتاه صحبت میکنم ولی باید تمرین کنم و نمیدونم از کجا باید شروع کنم فکر کنم قصه گویی هم روی قدرت بیان و هم ارتباطات تاثیر خوبی می گذارد و همیشه با اینکه دروس مدرسه را خیلی خوب یاد می گرفتم ولی نمیتوانستم به کسی درس بدهم چون اینقدر خلاصه می گفتم که کسی نمی فهمید آخرش چی گفتم البته شاید این مربوط به سطحی بودنم باشد ولی به هر حال اگر بتوانم قصه را جذاب تعریف کنم که طرف مقابل را مسحور و مشتاق کند قطعا در همه ی جنبه های زندگیم تاثیر فوق العاده خواهد داشت و این هم می دانم کلید همه درهای عالم تمرین هست و مراقبه با اینکه خودم هیچ وقت این نکته را به درستی رعایت نکردم و همیشه بعد مدتی که عمل نکردم افسوس و حسرت هست و دوباره فراموشی و دوباره حسرت و همینطور تا الان آمدم جلو البته جلو از نظر گذر زمان نه پیشرفت. 

می دانم اگه در وبلاگ نویسی هم کوتاهی کنم حتما روزی افسوس خواهم خورد و یک حسرت تهوع آور شدید مثل همین چند روز. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
tyb shr

عشق و کودکی

الان در سایت روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی مطلبی خواندم که باید ساعتها فقط نشست و فکر کرد البته نوشته های محمدرضا غیر از این هم نمی تواند باشد. به نظر شما  کسی که به او عشق می ورزید چه چیزی باید هدیه بدهیم که نشان از عشقی عمیق باشد. خب البته به غیر از جان.

" برای نشان دادن عشقت چیزی که او دوست دارد به دست آورد را هدیه نده، بلکه چیزی که تو دوست نداری از دست بدهی هدیه بده" ولی خب نفهمیدم یکی مثل آن بخریم و هدیه بدهیم یا دقیقا همان را بدون جایگزین کردن آن. الان یاد خودم افتادم که بس که تو هپروت بودم اگر هم به کسی علاقمند می شدم به جای جذب کردن او سعی می کردم نشان بدهم تو خیلی هم برای من مهم نیسی بعد توقع داشتم او بیاید التماس که نه تو را خدا. کلا آدم عجیب و غریبی بودم و البته الان هم فکر کنم باشم. نمی دونم این رفتار از کجا نشات گرفته ولی فکر کنم چون در کودکی برای جلب توجه بزرگترها نصف سال قهر بودم و حتی برای غذا خوردن هم سر سفره نمی رفتم وباید با التماس بهم غذا می دادند. چقدر دنیای کودکی در بزرگسالی تاثیر دارد و سرنوشت آدمها بسته به تربیت آن دوران دارد. دوست دارم زمان به عقب برمی گشت و می رفتم خود کوچولوم را در آغوش می گرفتم و پابه پای غصه هاش، غصه می خوردم وبا شادی هاش شادی. آآآآخ که چقدر آن کوچولوی خجالتی تنها بود و بی پناه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
tyb shr

دنیای شیرین خیال

وقتی در کودکی زندگی تلخی داشته باشی و هیچ پناهی نداشته باشی مجبوری یک دنیای تخیلی شیرین برای خودت بسازی و به آن پناه ببری و برای فرار از درد و رنج دنیای واقعی اکثر اوقاتت آنجا سپری می شود و این با تو می ماند تا بزرگسالی و می شود یک عادت که ترک کردنش مثل ترک اعتیاد می ماند و خودش یه چالش جدی است وبه مبارزه نیاز دارد. می گویند فلانی در هپروت هست فکر کنم از همین جا منشا می گیرد.

خب وقتی تو در همچین دنیای زندگی می کنی نه مشکلی وجود دارد نه رنجی و نه تو نیاز داری به رشد کردن برای مقابله با مشکلات و دردها. در نتیجه از نظر شخصیتی خیلی مسئله ها به وجود می آید و تو می شوی یک آدم سطحی و خوش خیال که هیچ تجربه ای در برابر مشکلات نداری و  کاملا ساده در همان حد کودک باقی می مانی و این مانع از عمیق تر شدن تو می شود در تمام جنبه ها. البته این نظر من است وزندگی من و از وقتی تصمیم گرفتم با دنیای واقعی روبرو بشوم با یک سد بزرگی از مشکلات روبرو شدم که از بچگی تا به حال از آنها فرار کرده بودم و بدون حل آنها هیچ سپر دفاعی برای زندگی پر از  تیر درد ورنج که به سویم پرتاپ می شود ندارم . و الان من ماندم و مشکلات ریز ودرشت که بزرگترین شان کمبود عزت نفس و بی ارزشی هست که از کودکی در من شکل گرفته و تا ان را حل نکنم زندگی سختی خواهم داشت و الان هم دارم. دلیل اینکه این مطلب  را نوشتم این است که اگر کسی اینجا آمد و دقیقا همین مشکل را داشت سریعتر اقدام کند و مثل من دیر از خواب خوش خیالی بیدار نشود. امیدوارم تاثیر گذار باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
tyb shr

طاقت فرسا

یکی از راه های عمیق شدن که در پست قبلی اشاره کردم خوندن عمیق کتاب است حالا چطوری یک کتاب را عمقی بخوانیم؟ خب روش های زیادی هست ولی یکی از آنها که به نظر من کاربردی تر و جالب تر آمد مزه مزه کردن کلمات است که در وبلاگ یک از اساتید نویسندگی خواندم. من هم کوشش کردم تا جایی که حوصله یاری می کند به کار ببرم تا هم دایره واژگانم وسعت پیدا کند هم از این بازی لذت ببرم. دیشب در حالی که خیلی غصه دار بودم تصمیم گرفتم یک رمان عاشقانه بخوانم که هم حال و هوایم عوض شود هم یک استفاده ای از وقتم برده باشم و شروع کردم به خواندن کتاب پر از ماتیسن که میمنت دانا با واژگانی لطیف وزیبا آن را به فارسی برگردانده است.

حین خواندن به کلمه طاقت فرسا رسیدم خب به طور کلی همه می دانیم معنی این کلمه چیست ولی می خواستم دقیق تر شوم و اول طاقت را معنا کردم که یعنی قدرت و توانایی راستش تا قبل از جستجو کردن معنی واقعی آن را نمی دانستم و بعد فکر کردم فرسا هم یعنی پوسیده شدن و از بین رفتن خب یعنی تونایی و قدرت ما پوسیده می شود و چیزی که پوسیده شود دیگر ترمیم نمی توان کرد ولی امیدوارم اینطور نباشد و در مورد قدرت و توانایی آدم ها قابل ترمیم باشد دیگه فکر کنم بقیه اش مربوط به بحث روانشناسی باشد که من سر رشته ای ندارم. تصمیم گرفتم تا جایی که امکانش هستم حتما روزانه وبلاگ را به روز کنم و امیدوارم از عهده انجام آن بر آیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
tyb shr

عمیق بودن

به تازگی یه ویزگی و صفت پیدا کردم به عنوان عمیق بودن. همیشه حس می کردم یک چیزی در زندگی من کم هست و هیچ وقت ننشسته بودم ببینم مشکلات من از کجا هست و چرا در هر چیزی اینقد ضعف دارم بعد کلی کلنجار رفتن فهمیدم من آدم سطحی هستم یک کتاب رو در یک روز تموم میکنم بدون اینکه به اعماق مفاهیم کتاب برم و ببینم چه خبره به همین خاطر کلی کتاب خوندم ولی چیزی نیاموختم و تغییری نکردم چون عمیق نشده بودم در مطالب کتاب ها و فقط می خوندم همین. تصمیم گرفتم از این به بعد قدری عمیق تر باشم در سخن گفتن، در دوستی کردن، در کتاب خوندن وخلاصه در هرچیزی و هر کاری. و دوست دارم عمده مطالب این وبلاگ در مورد عمیق بودن و اینکه چطور به این هدف برسیم باشد شاید از این طریق خودم هم یاد گرفتم آدم عمیق تری شوم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
tyb shr

تولد

امروز اولین روزی هست که من وبلاگ دار شدم وتولدم هم هست ده دی. و اینقد غمگینم که تصادفی به صفحه ایجاد وبلاگ کشیده شدم و گفتم شاید این هم یه نشانه باشه بهرحال تصمیم گرفتم وبلاگ خودم راه اندازی کنم شاید مثمر ثمر باشه و مرهم زخم هام. الان که دارم می نویسم بارون هم می باره و من عاشق بارونم و الان دچار بلاتکلیفی حسی شدم نمیدونم خوشحال باشم یا غمگین. و از طرفی با آدم و عالم هم قهرم که چرا اینقد زندگی من تلخ وسرد هست سرد مثل ماه تولدم. و هی میخام آشتی کنم ولی به غیرتم بر می خوره که دیگه بسه خوش خیالی. راستش در دلم غوغایی هست. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
tyb shr